بساطت واجب الوجود در فلسفهی ابن سینا (2)
پیشاپیش یادآوری دو نکته خالی از فایده نیست: نخست اینکه مراد از ماهیت در اینجا، معنای خاص ماهیت، یعنی «ما یقال فی جواب ماهو» می باشد که در موجودات امکانی و محدود به کار می رود؛ نه ماهیت به معنای عام آن
نویسنده: مرتضی رضایی(*)
استدلال بر نفی ماهیت از واجب الوجود
با عنایت به این دو نکته، ابن سینا در استدلال بر نفی ماهیت از واجب الوجود می گوید: «کل ما لا یدخل الوجود فی مفهوم ذاته - علی ما اعتبرناه قبل - فالوجود غیر مقوم له فی ماهیته - و لا یجوز أن یکون لازما لذاته علی ما بان - فبقی أن یکون عن غیره.» (1)
بنا به این عبارت، وجود نسبت به ذات یا ماهیت واجب الوجود می تواند چهار حالت داشته باشد:
1. وجود، عین ذات واجب الوجود باشد. این فرض، همان فرض مطلوب است، و چون خواهیم دید که فرض های دیگر نادرست است، همین فرض، فرض صحیح خواهد بود.
2. وجود، جزء ذات واجب الوجود است. بدیهی است که جزء ذات، اگر جزءعقلی باشد، جنس یا فصل است و اگر جزء خارجی باشد، در صورت تقدم یکی از دو جزء و تأخر دیگری، شیء مرکب از صورت و ماده خواهد بود و در صورت تقدم همه ی اجزا، شیء مرکب از عناصر می باشد.
این در حالی است که پیشتر گفتیم: ترکیب از اجزا در مورد واجب الوجود منتفی است.
3. وجود، لازم ذات واجب الوجود است. این فرض نیز باطل است؛ چرا که مستلزم آن است که ماهیت، علت برای وجود باشد. توضیح آنکه: اگر واجب الوجود دارای ماهیت باشد، ماهیت آن باید معروض وجود باشد. علت عروض وجود بر ماهیت یا خود ماهیت واجب الوجود است یا چیزی غیر آن. اگر جیز دیگر علت باشد، لازم می آید که واجب الوجود در وجود خود محتاج به غیر باشد؛ اما این امر با وجوب وجود سازگار نیست. و اگر خود ماهیت واجب الوجود علت برای عروض وجود باشد، ماهیت واجب باید تقدم بالوجود داشته باشد تا بتواند علت برای وجود باشد. موجود بودن ماهیت، پیش از وجود معلول، یا به همین وجود معلول است یا به وجودی دیگر؛ اگر به همین وجود معلول باشد، مستلزم دور خواهد بود و اگر به وجودی دیگر معلول باشد، مستلزم تسلسل خواهد بود. (2) 4. وجود، عرضی مفارق برای ذات واجب الوجود است. این فرض نیز باطل است؛ زیرا مستلزم این است که وجود واجب الوجود معلول غیر باشد و این، با وجوب وجود سازگاری ندارد.
از این رو، همان گونه که پیشتر هم گفتیم، با نفی ماهیت از واجب اجزای ماهیت یعنی جنس و فصل و ماده و صورت عقلی نیز از خدا نفی می شود؛ بلکه باید گفت: نفی ماهیت، مستلزم نفی ماده و صورت خارجی نیز هست؛ زیرا اگر چیزی از ماده و صورت خارجی مرکب باشد، قطعا ماهیتی دارد که جنسش از ماده مذکور و فصلش از صورت مزبور انتزاع می شود. پس، هر چیزی که از ماده و صورت خارجی ترکیب یافته باشد، ضرورتا ماهیتی دارد. و بنا بر قانون عکس نقیض، می توان نتیجه گرفت که هر چیزی که ماهیت ندارد، از ماده و صورت خارجی تشکیل نیافته است. (3)
به این ترتیب، با نفی ماهیت از خداوند، چهار نوع ترکیب از هشت قسم ترکیب پیش گفته - یعنی ترکیب از ماده و صورت خارجی، ترکیب از جنس و فصل، ترکیب از ماده و صورت ذهنی، و ترکیب از ماهیت و وجود - در مورد واجب منتفی می شوند: «فقد اتضح من هذا ان واجب الوجود لیس بجسم و لا ماده جسم، و لا صوره جسم، و لا ماده معقوله لصوره معقوله، و لا صوره معقوله فی ماده معقوله.» (4)
چنان که ملاحظه شد، شاید بتوان ادعا کرد: با نفی ماهیت (که بیانگر محدودیت وجودی شیء است)، حد و مرز وجودی از واجب نفی گردیده و به دلیل صرافت و عدم تناهی وجود او، همه ی انواع کمال برای او ثابت، و همه ی انواع نقص و محدودیت از او نفی می شود؛ همان گونه که با نفی اجزای خارجی و اجزای مقداری،ترکیب شیمیایی و ترکیب از اجزای مقداری از خداوند نفی گردید: «و لا له قسمه، لا فی الکم، و لا فی المبادی.» (5)
استدلالی دیگر بر نفی ماهیت، حد و اجزای حدی از واجب الوجود
واجب الوجود لایشارک شیئا من الأشیاء فی ماهیه ذلک الشیء - لأن کل ماهیه لما سواه مقتضیه لامکان الوجود - و أما الوجود فلیس بماهیه لشیء و لا جزئا من ماهیه شیء - أعنی الأشیاء التی لها ماهیه لا یدخل الوجود فی مفهومها - بل هو طاریء علیها فواجب الوجود - لا یشارک شیئا من الأشیاء فی معنی جنسی و لا نوعی - فلایحتاج اذن الی أن ینفصل عنها بمعنی فصلی أو عرضی - بل هو منفصل بذاته. (6)
رهاورد استدلال پیشین، نفی ماهیت از واجب بود. به این ترتیب، واجب الوجود با هیچ یک از اشیا اشتراک در ماهیت نخواهد داشت. در واقع، ماهیت واجب الوجود همان وجود اوست؛ در حالی که ماهیت سایر اشیا غیر از وجود آنهاست.
به همین سبب، می توان مدعا را با قیاسی به شکل زیر اثبات کرد:
واجب الوجود، ماهیتش عین وجود است؛ هرچه ماهیتش عین وجود اوست، در معنای ماهوی، مشارک سایر اشیا نیست؛ پس: واجب الوجود، در معنای ماهوی، مشارک سایر اشیا نیست.
در تبیین کبرای قیاس باید گفت: ماهیات ممکنه مقتضی «امکان وجود» هستند، چرا که ماهیات آنها عین وجود آنها نیست تا آنها ذاتا مقتضی «وجود» باشند؛ در حالی که واجب الوجود ذاتا مقتضی وجود است. از این رو، بین واجب الوجود (که مقتضی وجود است) و ممکنات (که مقتضی وجود نیستند)، اشتراکی ذاتی و ماهوی وجود ندارد.
از طرفی، هرگاه میان دو چیز اشتراک در ماهیت باشد، اشتراک آنها یا در معنای جنسی است یا در معنای نوعی. اگر اشتراک آنها در معنای جنسی باشد، تمایز آنها به فصل خواهد بود؛ و اگر اشتراک در معنای نوعی باشد، تمایز آنها به عوارض می باشد. البته، اگر دو ماهیت هیچ گونه اشتراکی در معنای جنسی و نوعی نداشته باشند، تمایز آنها به تمام ذات خواهد بود.
بنابراین، از آنجا که واجب الوجود با ممکنات اشتراک ماهوی ندارد، تمایز میان این دو قسم موجود نه به فصل خواهد بود و نه به عوارض، و نه به تمایز به تمام ذاتی که میان دو ماهیت کاملا متباین وجود دارد.
ابن سینا، گرچه تمایز میان واجب و ممکن را تمایز به ذات معرفی می کند، ولی پرواضح است که مراد وی گونه ی دیگری از تمایز است، غیر از تمایز به تمام ذات میان دو امر ماهیت دار.
ممکن است چنین به ذهن آید که اگر چه واجب الوجود با ممکنات اشتراک ماهوی ندارد، ولی «وجود» هم به ممکن و هم به واجب به یک معنا نسبت داده می شود و این، خود نشانه ی اشتراک واجب با ممکنات است. به این ترتیب، سخن ابن سینا در نفی اشتراک بین ممکن و واجب نقض می گردد.
ابن سینا با عنایت به احتمال طرح چنین شبهه ای، دفع دخل کرده، می گوید: «و أما الوجود فلیس بماهیه لشیء و لاجزئا من ماهیه شیء - أعنی الأشیاء التی لها ماهیه لا یدخل الوجود فی مفهومها - بل هو طاریء علیها.» (7)
وفق این عبارت، وجود نه عین ماهیت ممکنات است و نه جزء آنها؛ بلکه به عنوان امری بیرون از ذات، در ذهن، عارض بر ماهیات می شود. به همین دلیل، وجود نه جنس است و نه نوع که اشتراکی ماهوی را میان مصادیق خود، یعنی واجب و ممکن، پدید آورد.
فخر رازی در اینجا اشکال دیگری را متوجه ابن سینا می کند. او مدعی است: اگرچه واجب الوجود دارای ماهیت نباشد و اشتراک در معنای جنسی و نوعی با سایر اشیا نداشته باشد، ولی با وجودات ممکن هم مابه الاشتراک دارد و هم مابه الامتیاز؛ و این، مستلزم ترکیبی دیگر است غیر از ترکیب از جنس و فصل.
توضیح اینکه ابن سینا در الهیات شفا پذیرفته که: وجود واجب از سایر وجودات به امری زاید متمایز است. او معتقد است: وجود لا بشرط امری است مشترک میان واجب و ممکن؛ اما وجود بشرط لا، همان ذات واجب است:
قال فواجب الوجود لایشارک شیئا فی معنی جنسی و لا نوعی فلایحتاج الی أن ینفصل عنها بمعنی فصلی أو عرضی بل هو ینفصل بذاته... ولکن فیه اشکال... أن قوله انه تعالی منفصل عن غیره بذاته لایستقیم علی قوله لان ذاته تعالی اذا کانت مساویه لسائر الموجودات فی طبیعه الوجود و عنده أن امتیاز الأشیاء المتساویه فی تمام الماهیه بعضها عن البعض لابد و أن یکون بامر خارج وجب أن یکون انفصال ذاته تعالی عن سائرالوجودات بامر زائد و قد التزم هذا فی الهیات الشفاء فقال الوجود لا بشرط أمر مشترک من الواجب و الممکن و الوجود بشرط لا هو ذات واجب الوجود و حقیقته و هذا یقتضی أن یکون امتیاز ذاته تعالی عن غیره بهذا القید السلبی. (8)
به عبارت تفصیلی تر، وجود نیز همچون ماهیت دارای اقسامی است. مقسم همه ی اقسام، وجود لا بشرط مقسمی است. وجود واجب وجود بشرط لا، و وجود ممکن وجود بشرط شیء است؛ یعنی وجود واجب، مشروط است به اینکه دارای ماهیت نباشد و وجود ممکن، مشروط است به اینکه دارای ماهیت باشد. پس، هر دو وجود در وجود لا بشرط مقسمی با یکدیگر اشتراک، و در قیودی از قبیل «بشرط لا» و «بشرط شیء» با یکدیگر اختلاف دارند.
خواجه نصیر طوسی به این شبهه دو پاسخ می دهد: پاسخ اول: «فالجواب أن شرط العدم أمر زائد فی الاعتبار فقط - و الشیخ لاینفی الاعتبارات عن الواجب - و الشیء لا یصیر باعتبار عدم شیء له مرکبا.» (9)
وفق بیان خواجه، شرط عدم امری واقعی نیست که مستلزم ترکیبب ذات واجب الوجود شود، بلکه امری اعتباری است. در واقع، سلب چیزی از چیزی بر دو گونه است: یکی اینکه از او سلب کمال شود؛ و دیگر آنکه از او سلب نقص شود. قسم اول مستلزم ترکیب است، ولی قسم دوم مستلزم ترکیب نیست؛ زیرا شیء به اعتبار اینکه چیزی را ندارد، مرکب نمی شود.
پاسخ دوم: «و أیضا الشیء المتحقق فی الخارج بذاته - لا یحتاج فی انفصاله - عما لا یتحقق فی الخارج بذاته الی شیء غیر ذاته - انما یحتاج الی ذلک فی انفصاله - عن متحقق آخر مثله.» (10)
مطابق این سخن، چیزی که در خارج تحقق دارد، بر دو قسم است: یکی آنکه تحقق بالذات دارد؛ و دیگر آنکه تحقق بالغیر دارد. و شیئی که متحقق بالذات است، در تمایز خود از متحقق بالغیر، به چیزی غیر از ذات خود نیاز ندارد. آری، اگر در برابر متحقق بالذات، متحقق بالذات دیگری وجود داشته باشد، آن گاه برای تمایز این دو از یکدیگر، به امری غیر از ذات نیازمند خواهیم بود؛ ولی از آنجا که به حکم براهین توحید واجب الوجود، متحقق بالذات محال است بیش از یکی باشد، چنین وضعیتی هرگز پیش نخواهد آمد تا نیازمند تمایز میان آن دو باشیم.
و در نهایت اینکه ابن سینا از این مطلب که واجب الوجود ماهیت، و به تبع آن، جنس و فصل ندارد، به این نتیجه می رسد که واجب حد ندارد: «فذاته لیس لها حد اذ لیس لها جنس و لا فصل.» (11)
پینوشتها:
* دانشجوی دکتری فلسفه، مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدس سره.
1. همان، ص 57.
2. ر. ک: همان، ص 30 - 32.
3. ر. ک: سید محمدحسین طباطبائی، همان، المرحله الثانیه عشر، فصل الرابع.
4. ابن سینا، النجاه، مقدمه و تصحیح محمد تقی دانش پژوه، ص 553؛ همو، المبدأ و المعاد، به اهتمام عبدالله نورانی، ص 5 - 6.
5. همان.
6. ر. ک: ابن سینا، الشفاء ص 61.
7. همان.
8. فخر الدین رازی، شرح الفخر الرازی علی الاشارات،ج 1، ص 212.
9. همان، ص 63.
10. همان.
11. همان.
منبع: ماهنامه علمی- ترویجی در زمینه علوم انسانی معرفت شماره 155
منبع: ماهنامه علمی- ترویجی در زمینه علوم انسانی معرفت شماره 155
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}